دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

ماه هفتم

سلام عزیز دل مامان. گل دختر نازم شریفه بانو شش ماه و نیم از باهم بودنمون میگذره. حدود ده کیلو وزن اضافه کردم. نسبت به دوتا بارداری قبلیم خیلی سنگین شدم و انجام دادن کارهای معمولی هم برام خیلی سخت شده. گاهی کمر درد ، امان منو میبره . حتی نصف شبا از خواب بیدار میشم. درد پهلو و پشت و زیر دل، چند روزه دائما اذیتم داره. امیدوارم شما خوب باشی. رکوع و سجده رفتن برام سخت شده. اما تحمل همه اینا برام راحت میشه وقتی صورت ماهت رو ببینم عزیز دلم. الانم تحملش برام راحته وقتی میفهمم سالم و سلامتی. اما تکون خوردنات ، مثل آبجی جونت وداداشی ، پر جنب و جوشی. سکسکه هاتم شروع شده. چند روز قبل اینقدر تکونات زیاااااد و. شدییید شده ...
14 آبان 1398

سوغاتی کربلا

سلام کوچولوی 27 هفته ای مامان. خوبی خوشگلم؟ این مدت که ننوشتم، گرفتار بودم . باباجون رفتن کربلا و امسال من بخاطر شما و مدرسه آبجی جون نتونستیم همراه کاروان پیاده اربعین باشیم. ازمایش سه مرحله ای رو انجام دادم و بجز یه کوچولو کم خونی، مشکل دیگه ای نداشتم. یک ویروس جدید اومده که واقعا وحشتناکه . متاسفانه آبجی جون گرفتارش شد و یک هفته تمااااام افتاد توی خونه. داداشی و منم گرفتیم اما خیلی خفیف . بابا جون هم از کربلا با ویروس اومدن و من ده روزی هست که دارم مریض داری میکنم. اما بریم سراغ چندتا عکس . این خریدای جدید. این لباس مشکی برای سال دیگه محرمت ان شاءالله و از همه مهم ترررررررررر.... سوغاتی باباجون از کربل...
2 آبان 1398

یک اتفاق که بخیر گذشت

سلام میوه بهشتی من. دیروز عصر، دراز کشیده بودم . داداشی هم بازی میکرد که یهویی پاشو گذاشت روی شکمم . یک درد خیلی شدید پیچید توی شکمم . حسابی نگران حالت شدم. چندتا خرما خوردم ببینم حرکاتت چطوره که شکر خدا تکون میخوردی. با این حال امروز رفتم بهداشت که صدای قلبت رو چک کنن . خداروشکر همه چی خوب بود. ان شاءالله که همه تو راهی ها بسلامت بیان بغل ماماناشون.
11 مهر 1398

غبارروبی

سلام انار مامان. خوبی؟خوشی؟جات راحته؟ دیگه به روزای آخر ماه پنجم رسیدیم و چند روز دیگه وارد ماه ششم میشیم. حرکاتت رو کامل حس میکنم. ماشاءالله چقدر هم پرجنب و جوشی فدات شم. دیروز، جمعه، غبارروبی امامزاده بود. اینجا بعد از غبارروبی، اجازه میدن همه برن داخل ضریح. اولین باری بود که شماهم بودی. رفتیم داخل، زیارت کردیم. منم از گلاب هایی که روی قبر مطهر بود برداشتم و به نیت شفای دردای پهلوم، به پهلوهام کشیدم. دیشب اون درد نفس گیر نبود خداروشکر. یک نفر با نوزادش اومده بود. دعا کردم غبارروبی بعدی، تو بغلم باشی دردونه من. منتظرتیم همگی...
30 شهريور 1398

چکاپ هفته21

سلام دختر کوچولوی من دیروز، رفتیم دکتر برای چکاپ. ازمایش و سونو رو دیدن و گفتن همه چی رو براهه ، خداروشکر.صدای قلب کوچولوتم شنیدم. برای چهار هفته دیگه هم آزمایش نوشتن برامون. دیگه تکون خوردنات محسوس شده. دیروز که بابایی زحمت کشیدن برامون بستنی قدیر قادر خریدن، بعد خوردنش کلی توی دلم وول خوردی. فدای اون دست و پا زدنت عزیز دلم. ان شاءالله که 19 هفته باقیمونده بسلامتی بگذره. راستی، دیروز انتخاب واحد کردم. امیدوارم جوری بدنیا بیای که تا یازدهم بهمن که قراره بریم مشهد امتحان بدیم، هر دوتامون حالمون روبراه شده باشه. به امید اینکه بیست دی بدنیا بیای، این ترم مرخصی نگرفتم خوشگل خانم. رو سفیدم کنی این ترم دوست داریم ...
24 شهريور 1398

محرم و دختر خوش روزی من

سلام دختر ناز من. دهه اول محرم تموم شد و ما هرشب با داداشی و آبجی جونت رفتیم هیئت. کلی هم غذای نذری خوردیم. اما دوتا اتفاق برام جالب بود. روز هشتم محرم، ظهر دعوت بودیم. بابایی گفتن من نمیام ، شما و بچه ها برین. صبح، مامان کوثرسادات زنگ زدن بیاین ظهر خونه ما آش گذاشتم.منم راستش چون با برنج رابطه خوبی ندارم، ترجیح دادم دعوتی رو نریم.و البته اینکه زیاد نشستن خسته ام میکنه و شب توی مراسم روضه اذیت میشدم. خلاصه نرفتیم دعوتی. موقع اذان مغرب، من اومدم خونه که لباسای مشکی آبجی و داداش رو بردارم که دیدم در میزنن.باز کردم دیدم برامون غذای نذری از جلسه ظهر آوردن. قربون امام حسین بشم که حتی وقتی نریم، محروممون نمیکنه. مورد دوم عا...
21 شهريور 1398

عاشورا

سلام گل من. خوبی عزیز مادر؟ امروز عاشوراست. یه غوغایی توی دل بچه شیعه هاست که فقط وقتی بزرگ بشی متوجه میشی. همه به عشق ارباب، مشکی میپوشن . ان شاءالله سال آینده، مشکی تنت میکنم میبرمت مراسم. دیشب، کلی برای صلاح و سلامتت دعا کردم دخترک نازم. بی بی زینب کبری سلام الله علیها، الگوت باشه نازنینم. همگی چشم براهتیم ...
19 شهريور 1398