دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

میلاد حضرت زینب و یکساله شدن شریفه بانو

سلام دختر قشنگ خودم. میلاد حضرت زینب سلام الله علیها، برام یادآور خاطرات قشنگیه که یکیش تولد شمتست . خداروشکر میکنم که دقیقا روزی که خونه امیرالمومنین و بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیهما پر از شعف بود بخاطر تولد یک دختر بی نظیر ، شادی خونه ما هم دو چندان شد . از اون جایی که داداشی هم ایام میلاد به دنیا اومده ، تصمیم گرفتم یه جشن ساده برای هر دو تاتون بگیرم . بخاطر اینکه به یلدا برخورد کرد وچند شب خونه نبودیم، بالاخره امشب تونستم جشن صمیمی و ساده ای بگیرم . یکساله شدنت مبارک گلم اینم داداشی و دوستاش که شدن نیروی نوپو اینم داداشی پنج ساله اما بریم سراغ عکسای یلدا. اینم هندونه شیرین ما ای...
3 دی 1399

اولین مروارید صدف کوچولومون

سلام به دختر نازنینم اومدم یه خبر رو برات ثبت کنم که حیفم اومد نگفته بمونه. بالاخره اولین دندونت ، در تاریخ ۲۱ آذر در سن یازده ماه ویازده روزگی، روز جمعه در اومد .😍😍😍😍 خیلی بابت این اتفاق خوشحالم. اما دیشب نصف شب ، تب کردی . و هنوزم بی حالی . ان شاالله زود روبراه میشی و بازم برامون دلبری میکنی عشق جان. ...
22 آذر 1399

یازده ماهگیت

سلام دختر نازمن یازده ماهه شدنت مبارک خیلی زود داری بزرگ میشی . باورم نمیشه داره یکسالت میشه . اما شریفه بانو در آستانه یکساله شدن: حسابی کنجکاوی . علاقه زیادی به کتاب و مداد خودکار داری . میتونی بدون کمک بایستی و دو سه قدم راه بری . وابستگیت به من همچنان ادامه داره . هنوز دندون هم در نیاوردی . نمیدونم کی قراره دربیان . توی جمع کمتر احساس غریبگی میکنی و بهتر ارتباط برقرار میکنی. خیلی خنده رو و خوشمزه هستی. غذا و خوراکی میبینی میگی به به ، و سرتو تکون میدی. کوچیکترین آهنگی که بشنوی سرتو تکون میدی . میگیم موش کن ، موش میکنی. میگیم ماهی شو ، لباتو میزنی بهم خلاصه که خوردنی تر از لواشک و پاستیل ، شمای...
12 آذر 1399

پاییز ، وروجکانه ۱

سلام به مهر بانوی خونه ما. پاییزه و زیبایی های خاصش . به همین مناسبت ، چند تا عکس پاییزی برات میذارم. و بعد از اون ، یک سری عکس بامزه دارم ازت . این چیه روی سرم ؟؟؟ فکر کنم شاخ در آوردم😟😐 نه حالا فهمیدم . اینا موهامه 😄😄😅😅 خدایا شکرت که شاخ در نیاوردم 😍 خیلی ناراحت شده بودم هاااا ...
28 آبان 1399

دختر کنجکاو ما

عشقولانه خواهر برادری سلام به دختر طلا حسابی کنجکاو شدی و همش داداشی و آبجی رو اذیت میکنی. مخصوصا علی ، که یا موهاشو می‌کشی ، یا ببینی جایی دراز کشیده یا خوابه ، میری سرتو میذاری تو بغلش . مثل همین عکس چند شب پیش ، آیفون رو‌کشیدی کلا از جا کنده شد . خدا رحم کرد تو سرت نخورد . خیلی به ایفون و تلفن علاقه داری . موبایل میگیری کنار گوشت . برس برمیداری موهاتو شونه میزنی. حسابی ترشی دوست داری. عاشق انار و پرتقالی کلا میوه خیلی دوست داری . حسابی هم به خودم وابسته ای . دنبال بابایی گریه میکنی . آبجی میره تو اتاق درس بخونه ، میری پشت در اینقدر در میزنی تا باز کنه برات . کابینت ها رو هم که همیشه به...
22 آبان 1399

میلاد دو نور و ماهگرد ده ماهگی

سلام به گل نازم ده ماهه شدنت مبارک قشنگم. این یکماه ، مثل همه ماه ها ، عادی گذشت . با فراز و نشیب های همیشگی زندگی . اربعین ،پیاده رفتیم امامزاده عبدالله. یه مسیر ۱۲ کیلومتری ، با سربالایی ، که واقعا نفس گیر بود . این ماه کلی مهمون داشتیم و حسابی بهمون خوش گذشت. بابایی رفتن مسافرت و چند روزی ما تنها موندیم . و منم درگیر یه سرماخوردگی سخت شدم و یک هفته تمام افتادم زیر پتو . حالا اگر بخوام از خودت بگم ، دست به مبل و دیوار راه میری . کلمات خود ساخته داری . به آبجی و داداش میگی أبه أده ، غذا و خوراکی ببینی میگی به ، زبونتو درمیاری و فوت میکنی و میخندی . غذاهایی مثل ماکارونی فرمی رو خودت میخوری . اشتهات هم خداروشکر خوبه . همه چی...
13 آبان 1399

نه ماهگی

سلام به گل دختر ناز خودم نه ماهه شدی و این نه ماه مثل برق و باد گذشت چهاردست و پا میری، دست به وسایل میگیری وامیستی ، علاقه زیادی به کاغذ و کتاب داری ، غذا هم شکر خدا خوب میخوری . شدیدا به خودم وابسته ای . جایی باشیم یا کسی خونه مون بیاد ، خیلی غریبی می‌کنی و بغل کسی نمیری و همش به خودم چسبیده ای . خیلی خیلی کنجکاوی و هیچ چیزی از دستت در امان نیست . و حالا شریفه بانو به روایت تصویر اینم خوابیدن روی کتاب دفتر آبجی جون هفته پیش رفتیم مشهد . این عکسا رو تو حرم گرفتیم. و حالا بریم سراغ عکسای نه ماهگیت که اصلا همکاری نکردی😕 ان شاالله که ه...
12 مهر 1399

چهاردست و پا

سلام به دختر هشت ماهه نازم. هشتمین ماهگردت ، با محرم همزمان شده . دهه اول شب ها با هم رفتیم روضه و شما اولش یه خورده بهونه میگرفتی ، اما بعدش روی پام میخوابیدی. بی نهایت کنجکاو شدی و خوابت سبکتر از قبل. شیر روزت کم شده و برعکس شبا بی نهایت شیر میخوری. امروز برای اولین بار چند قدم چهار دست و پا رفتی و کلی همگی ذوق کردیم. بی نهایت به خودم وابسته ای و ثانیه ای ازم جدا نمیشی. همین باعث میشه کارام کلی عقب بیفته. اما فدای سرت گلم. دیروز هم یه اتفاق خطرناک از بیخ گوشمون بسلامت و خیر گذشت و نمیدونم بابتش چطوری خدا رو شکر کنم . حالا بریم چند تا عکس. این خواب دیشبت اینم خوابیدنت توی روضه ان شاالله ...
14 شهريور 1399