دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

پنج ماهگی بهشت کوچولو

سلام به قند و نبات خودم با تاخیر اومدم از پنج ماهگیت بگم خداروشکر خوب غذا میخوری وزنت۶ و قدت ۶۱ با صدا میخندی باهامون حرف میزنی با دست و پات بازی میکنی نسبت به اسباب بازی ها واکنش نشون میدی گاهی میغلتی دیگه افراد رو میشناسی و غریبگی میکنی. خلاصه که دوست داشتنی تر و خوشمزه تر شدی و اما عکس اینم عکسای خوشگلت. فدای چشای نازت بشم من دوست دارم عشق کوچولو ...
18 خرداد 1399

غذا خوردن دخملی

سلام به خانوم طلای خودم ماه مبارک هم داره تموم میشه شب های قدر باهم رفتیم مسجد مراسم احیا عالی بود شماهم نصف مراسم میخوابیدی و نصف مراسم بیدار بودی معمولا موقع قرآن به سر بیدار میشدی و من نصف مراسم بدون قرآن روی سر ، سر میکردم این روزای کرونایی ، دارن میگذرن . امیدوارم آهرین تجربه این چنینی مردم دنیا باشه و اما اتفاق جدید، غذا خوردنت امروز برات یه خورده آرد برنج با نبات درست کردم ببینم استقبال میکنی یانه ، شکر خدا چند تا قاشق کوچیک خوردی. سویق هم برات سفارش دادم . خدا کنه زودتر برسه و اما عکس پا تپلوی خودم شب نیمه رمضان و جشن میلاد دختر طلا زیر گل محمدی ...
29 ارديبهشت 1399

چهارماهگی و واکسن

سلام به دختر خوشگل خودم دهم فروردین نوبت واکسن چهارماهگیت بود. صبح آبجی و داداش رو بیدار کردم صبحانه گذاشتم براشون و رفتیم بهداشت. اول قد و وزنت کردن . وزنت ۵۵۰۰ و قدت ۵۹ از رشدت راضی بودن. بعد هم رفتیم سراغ واکسن الهی بمیرم برات که چقدر گریه کردی. کلا نفست بند اومد و اشکات میریخت. به سختی آرومت کردم و برگشتیم خونه. قطره بهت دادم ، شیر خوردی و مظلومانه خوابیدی. اینم عکست شب افطار خونه امیرعلی جون دعوت بودیم. بخاطر همین من تمام روز کنارت بودم .چون کاری نداشتم. شب قبل تمام کارامو انجام دادم که دغدغه ای جز آروم کردنت نداشته باشم. روز بعد از خواب که بیدار شدی ، حسابی خوش اخلاق و خندون بودی. منم از فرصت...
14 ارديبهشت 1399

بهار

سلام دختر نازنینم. روزهای بهاری نزدیک به نیمه رسیده. متاسفانه بخاطر این مهمون ناخونده که یه ویروس میکروسکوپیه، نمیشه بربم بیرون و از هوای بهار استفاده کرد. خداروشکر ما حیاط داریم و میتونیم از هوای زیبای بهاری استفاده کنیم شماهم به چهارماهگی نزدیک شدی و چند روز دیگه واکسن داری. خداروشکر آروم تر شدی و خوابت سنگین تر شده. آغو آغو میگی و میخندی . وقتی گرسنه هستی با گریه میگی مَه . فدات بشم که میخندی از همه بیشتر آبجی جون رو میشناسی و بغلش آرومی. همچنان موقع خواب باید بپیچمت توی پتو یا قنداق. حالا بریم سراغ چند تا عکس اینم شریفه خانم در قاب دست های عفیفه سه تا فرشته 👼 ام ...
7 ارديبهشت 1399

سه ماهه شدن ماه کوچولو

سلام به دختر ناز خودم بازم ماهگردت مشهد بودیم. روزی که سه ماهه شدی، زن عمو برای عمو تولد گرفته بودن و همه دعوت بودیم. رفتیم و شما حسابی اونجا بهونه گرفتی. دلیلشم بد خواب شدنت بود. چند روز پیش هم خیلی جیغ میزدی . اصلا هم نمیتونستی بخوابی. خلاصه دم غروب توی گوشات روغن بنفشه ریختم آروم شدی و از ساعت هفت عصر تا یازده شب خوابیدی. منم احتمال میدادم سرماخورده باشی و گوش درد.که شکر خدا خوب شدی بعدش. این روزها ، نمیشه بیرون رفت. همه جا تعطیله حتی حرم امام رضا علیه السلام،😭😢   سه ماهگی دخترم تولد عمو صبح بخیر خانوم کوچولو چشاتو بنازم   خنده هات💗 فدات بشم بهشت کوچولو ک...
18 فروردين 1399

زینت شکوفه خونه ما

سلام به خانوم طلای خودم. صبح باباجون رفتن گناباد و برات گوشواره خریدن خیلی جالبه که دقیقا همون مدلیه که من میخواستم برات پیدا کنم مبارکت باشه عزیز دلم چند تا هم عکس از این روزا برات میذارم الهی فدای اون نگاهات بشم. و یک عکس مقایسه ای و اینم یکی دیگه قربون دخترام و پسرم بشم که هر سه تا تون بهشتین خداروشکر کولیکت کمتر شده. به صداها واکنش نشون میدی و بهمون میخندی فدای خنده هات گاهی به تلویزیون چشم میدوزی همچنان قنداق موقع خواب رو دوست داری خلاصه اینکه لحظه به لحظه شیرین تر و خواستنی تر میشی ان شاالله همیشه تنت سالم باشه گل نازم ...
23 اسفند 1398