دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

میلاد دو نور و ماهگرد ده ماهگی

سلام به گل نازم ده ماهه شدنت مبارک قشنگم. این یکماه ، مثل همه ماه ها ، عادی گذشت . با فراز و نشیب های همیشگی زندگی . اربعین ،پیاده رفتیم امامزاده عبدالله. یه مسیر ۱۲ کیلومتری ، با سربالایی ، که واقعا نفس گیر بود . این ماه کلی مهمون داشتیم و حسابی بهمون خوش گذشت. بابایی رفتن مسافرت و چند روزی ما تنها موندیم . و منم درگیر یه سرماخوردگی سخت شدم و یک هفته تمام افتادم زیر پتو . حالا اگر بخوام از خودت بگم ، دست به مبل و دیوار راه میری . کلمات خود ساخته داری . به آبجی و داداش میگی أبه أده ، غذا و خوراکی ببینی میگی به ، زبونتو درمیاری و فوت میکنی و میخندی . غذاهایی مثل ماکارونی فرمی رو خودت میخوری . اشتهات هم خداروشکر خوبه . همه چی...
13 آبان 1399

نه ماهگی

سلام به گل دختر ناز خودم نه ماهه شدی و این نه ماه مثل برق و باد گذشت چهاردست و پا میری، دست به وسایل میگیری وامیستی ، علاقه زیادی به کاغذ و کتاب داری ، غذا هم شکر خدا خوب میخوری . شدیدا به خودم وابسته ای . جایی باشیم یا کسی خونه مون بیاد ، خیلی غریبی می‌کنی و بغل کسی نمیری و همش به خودم چسبیده ای . خیلی خیلی کنجکاوی و هیچ چیزی از دستت در امان نیست . و حالا شریفه بانو به روایت تصویر اینم خوابیدن روی کتاب دفتر آبجی جون هفته پیش رفتیم مشهد . این عکسا رو تو حرم گرفتیم. و حالا بریم سراغ عکسای نه ماهگیت که اصلا همکاری نکردی😕 ان شاالله که ه...
12 مهر 1399

چهاردست و پا

سلام به دختر هشت ماهه نازم. هشتمین ماهگردت ، با محرم همزمان شده . دهه اول شب ها با هم رفتیم روضه و شما اولش یه خورده بهونه میگرفتی ، اما بعدش روی پام میخوابیدی. بی نهایت کنجکاو شدی و خوابت سبکتر از قبل. شیر روزت کم شده و برعکس شبا بی نهایت شیر میخوری. امروز برای اولین بار چند قدم چهار دست و پا رفتی و کلی همگی ذوق کردیم. بی نهایت به خودم وابسته ای و ثانیه ای ازم جدا نمیشی. همین باعث میشه کارام کلی عقب بیفته. اما فدای سرت گلم. دیروز هم یه اتفاق خطرناک از بیخ گوشمون بسلامت و خیر گذشت و نمیدونم بابتش چطوری خدا رو شکر کنم . حالا بریم چند تا عکس. این خواب دیشبت اینم خوابیدنت توی روضه ان شاالله ...
14 شهريور 1399

شنوایی سنجی

سلام به طلا خانم خودم امروز بالاخره بردمت شنوایی سنجی . موقع سنجش باید خواب میبودی ، که شکر خدا طوری بردمت که همونجا خوابیدی و تست شنواییت هم خوب بود. اینم بعد تست ، توی خونه ان شاالله که همیشه سالم باشی عسلکم ...
2 شهريور 1399

شیرخوارگان امسال

امسال و روضه غریبانه شیرخوارگان... فدای دلت رباب جانم،😢😢😢😭😭😭 الهی بمیرم واسه سکینه خاتون ، چه کرد با نبودن برادرش،😭😭😭😭 دارد تلظی ات همه را میکشد ... گلم ،😢😢😢 چطور هرسال و هرسال این روضه رو تاب میاریم ،😢😢😢 چطوره که از این داغ بزرگ نمی میریم،😭😭😭 خدایا ... چه صبری به ما میدی . هر سال محرم میتونیم طاقت بیاریم. آخه این همه داغ ... این همه درد... دق نمیکنیم ، فقط از حکمت خودته. شکرت خدا ...
31 مرداد 1399

هفت ماهگی

سلام به گل دختر خودم هفت ماهه شدنت مبارک نورچشمم ابن روزا حسابی کنجکاو شدی و چند بار هم به شدت ضربه خوردی که خطر از بیخ گوشمون رد شد. بدترینش همین پریروز بود. بغلم بودی . گذاشتمت رو زمین . بالش گذاشتم پشت سرت که نیفتی . بلند شدم هنوز دو قدم نرفته بودم که صدای جییییییغت میخکوبم کرد. برگشتم دیدم روی دستت ، یکطرفه افتادی و شانه ات پیچیده. از ترس در رفتن کتفت ، داشتم دق میکردم. بغلت کردم . هیچ جوره آروم نمیشدی . دستم به کتف و دستت می‌رسید، نفست بند میومد. اول شونه هاتو لخت کردم دیدم شکل شانه ات تغییر نکرده بعدش با روغن سیاهدانه چرب کردم که البته در همون حین هم جیغ میزدی . بعدشم کتفت رو محکم بستم ، خوابیدی. ...
16 مرداد 1399

پایان امتحانات

سلام به دختر نازنین خودم بالاخره در تاریخ دوم مرداد۹۹ ، آخرین امتحانم رو دادم و بعد از سیزده ترم درس خوندن با اعمال شاااااااقه، فارغ‌التحصیل شدم . البته پایان نامه خودش یه پروسه غم انگیزه. خدارو شکر میکنم که بهم توان داد و یاریم کرد تونستم درسم رو به سرانجام برسونم. و اما از شما بگم ماشاءالله فهمیده شدی . میتونی بشینی. اطرافیان رو می‌شناسی. قهقهه میزنی . خوابت خیلی سبک تر شده . خودتو حسابی شیرین می‌کنی. ایام امتحاناتم که همیشه کنارت مینشستم درس میخوندم حسابی بهت خوش میگذشت. غذا هم شکر خدا خوب میخوری . آبگوشت و سوپ رو خیلی دوست داری. لواشک و برگه زرد آلو و کشک رو خیلی با اشتها میخوری. و اما چندتا ع...
8 مرداد 1399

شش ماهه شدن گلم

سیر نمیشود ز تو ، این دل بی قرار من ... چاره ای نیست گلم... آب نداریم گلم... آخر تلظی ات همه را میکشد ، گلم... بوی بهشت میدهد ، زیر گلوی نازکت... حیف که زود خالی شد آغوشم از بودنت... شش ماهه زدن این همه تکبیر نداشت... دخترم شش ماهه شد ورد زبونم شده امان از دل رباب ،😭😭😭😭😭 اگر دلتون کربلایی شد، اگر قطره اشکتون جاری شد التماس دعا،😢 پی نوشت: قصد نداشتم غمگین بنویسم . اما نمیدونم چطوری حواله شد. هم مدل عکس گرفتنش ، هم نوشتن . به تنها مدلی که برای عکس های شش ماهگی شریفه خانوم فکر نکرده بودم ، همین بود. نمیدونم این لباسا ، چطوری، یهویی ، از توی لباسای قبلی بچه ها در اومد. به هر حال ...
19 تير 1399

عکس های خانوم طلا

سلام طلا خانوم اومدم با یه کوله پشتی عکس بعد مدتها طلبیده شدیم برای زیارت امام رضا علیه السلام. خداروشکر عالی بود و اما عکس هات بستنی خوردنت،😋 دوتا رامپر رو خودم برات دوختم . کیک روز دختر مامان پز،😅😊 و در آخرررررر یه عکس مقایسه ای خواهرانه اینم چندتا عکس هنری امروز از صبح تب کردی. چند روزه آبریزش بینی و گهگاه سرفه داری ، نمیدونم بخاطر دندوناته یا سرماخوردی حالا تا فردا عصر که دکترت میاد ببینم چطور میشه حالت خیلی دوست داریم بهشت کوچولو ...
7 تير 1399