هفت ماهگی
سلام به گل دختر خودم
هفت ماهه شدنت مبارک نورچشمم
ابن روزا حسابی کنجکاو شدی و چند بار هم به شدت ضربه خوردی که خطر از بیخ گوشمون رد شد.
بدترینش همین پریروز بود.
بغلم بودی . گذاشتمت رو زمین . بالش گذاشتم پشت سرت که نیفتی . بلند شدم هنوز دو قدم نرفته بودم که صدای جییییییغت میخکوبم کرد.
برگشتم دیدم روی دستت ، یکطرفه افتادی و شانه ات پیچیده.
از ترس در رفتن کتفت ، داشتم دق میکردم.
بغلت کردم . هیچ جوره آروم نمیشدی . دستم به کتف و دستت میرسید، نفست بند میومد.
اول شونه هاتو لخت کردم دیدم شکل شانه ات تغییر نکرده
بعدش با روغن سیاهدانه چرب کردم که البته در همون حین هم جیغ میزدی . بعدشم کتفت رو محکم بستم ، خوابیدی.
بیدار که شدی دیدم اصلا واکنش نداری و راحت تکون میدی دستت رو ، خیالم راحت شد.
مورد دیگه هم اینکه میخوای پاشی . تا حالا دوبار پیشونیتو زدی به کمد و زمین ، کبود کردی.
در واقع دیگه قابل کنترل نیستی نفس خانوم.
و اما بعد ...
خیلی خیلی خنده رو و خوش اخلاق ، بشدت وابسته به من . داداشی و آبجی رو خیلی دوست داری و بیشتر اوقات بغل آبجی میخوابی .
به صداها خیلی خوب واکنش نشون میدی .
غذا دوست داری.
یادگرفتی آب رو با لیوان میخوری.
کلی هم خودتو برای همه عزیز میکنی.
بریم سراغ عکی ببینم چی داریم
سلفی خواهرانه
بس که خودتو ضرب میزنی گذاشتمت این جا
برای ابجی جون و دوستاش ، پیشاپیش یه جشن کوچیک غدیریه گرفتم ، که شما اصلا عکس گروهی نداری . اخه خوابت میومد و همش بغلم بودی.
اینم پذیرایی ساده جشنمون .
و کیکخیس مامان پز
امیدوارم سالهای سال زنده و سلامت باشی عزیزم دلم.
خیلی دوست دارم