دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

محرم و دختر خوش روزی من

سلام دختر ناز من. دهه اول محرم تموم شد و ما هرشب با داداشی و آبجی جونت رفتیم هیئت. کلی هم غذای نذری خوردیم. اما دوتا اتفاق برام جالب بود. روز هشتم محرم، ظهر دعوت بودیم. بابایی گفتن من نمیام ، شما و بچه ها برین. صبح، مامان کوثرسادات زنگ زدن بیاین ظهر خونه ما آش گذاشتم.منم راستش چون با برنج رابطه خوبی ندارم، ترجیح دادم دعوتی رو نریم.و البته اینکه زیاد نشستن خسته ام میکنه و شب توی مراسم روضه اذیت میشدم. خلاصه نرفتیم دعوتی. موقع اذان مغرب، من اومدم خونه که لباسای مشکی آبجی و داداش رو بردارم که دیدم در میزنن.باز کردم دیدم برامون غذای نذری از جلسه ظهر آوردن. قربون امام حسین بشم که حتی وقتی نریم، محروممون نمیکنه. مورد دوم عا...
21 شهريور 1398

عاشورا

سلام گل من. خوبی عزیز مادر؟ امروز عاشوراست. یه غوغایی توی دل بچه شیعه هاست که فقط وقتی بزرگ بشی متوجه میشی. همه به عشق ارباب، مشکی میپوشن . ان شاءالله سال آینده، مشکی تنت میکنم میبرمت مراسم. دیشب، کلی برای صلاح و سلامتت دعا کردم دخترک نازم. بی بی زینب کبری سلام الله علیها، الگوت باشه نازنینم. همگی چشم براهتیم ...
19 شهريور 1398

وسایل نی نی مون

سلام هلوی قشنگم. تقریبا به نیمه راه یکی بودنمون رسیدیم. چند شب پیش، مامان کوثر سادات اومده بودن اینجا، کمک کردن هرچی لباس نوزادی داشتم از توی بقچه در آوردیم. امروز، همه رو ضدعفونی کردم و توی آفتاب پهن کردم. حاصلش شد اینا، که گمونم برای نوزادیت کافی باشه. هرچند آبجی جونیت میگه اینا پسرونه است، چون رنگشون آبی یا سبزه ، اما خب کاریش نمیشه کرد. بخوام دوباره بخرم واقعا اسراف میشه . الانم با کمک آبجی جونیت مرتبشون کردیم که حاصلش شد اینا: لباس زمستونی: سرهمی بهاره   بلوز شلوار بهاره پنج تیکه این مال آبجی بوده اینم بیست تیکه است از همه شون عکس نگرفتم. اونم دست داداشی...
12 شهريور 1398

نی نی مون پسره یا دختر؟؟؟

سلام دونه عشقمون چهارشنبه، خیلی ناگهانی با دوست بابایی رفتیم مشهد که سونو آنومالی رو انجام بدم. آخه اینجا سونوی خانوم نوبت نداشت، سونوگرافی های دیگه هم دکتراش آقان. قرار بود جمعه با باباجون بریم، که بخاطر جلسه بابایی، باباجون گفتن با دوستمون بریم. خلاصه چهارشنبه شب رسیدیم مشهد. پنج شنبه صبح هم آبجی جون رو گذاشتیم پیش عزیز جونی، با داداشی رفتیم بیمارستان بنت الهدی پیش خانم تقوی سونو. نوبت اول بودیم اما دکتر هنوز نیومده بود. تا ساعت ده منتظر شدیم. ساعت ده دکتر اومد و اولین نفر ما رفتیم داخل اتاق برای سونو. هر لحظه منتظر بودم که خانم دکتر خبر سلامتی تو بهم بده شکر خدا قلب، کلیه، معده، مغز و خلاصه تمام اندام های بدن سالم....
9 شهريور 1398

چکاپ 16 هفته

سلام ستاره کوچولو. سه شنبه ، 22 مرداد ازمایش غربال مرحله دوم رو انجام دادیم. چهارشنبه هم بهداشت چکاپ داشتم و صدای قلب کوچولو تو شنیدم که البته چون صبحانه نخورده بودم،خانم ماما خیلی سخت قلبت رو پیدا کرد و کلی بهم توصیه کرد که حتما صبحانه بخورم و .... امیدوارم روزای انتظارمون بسلامتی تموم بشه و خوشگل مامان بیاد بغلم. بیصبرانه منتظرتیم مخصوصا داداشی و ابجی. همگی مون خیلی دوست داریم.
25 مرداد 1398

غربالگری اول

سلام لیمو شیرین کوچولوی من. خداروشکر میکنم بخاطر بودنت این ترم تحصیلی رو با حضور سه تا فرشته پشت سر گذاشتم. با تمام سختی هاش، خداروشکر بخیر کذشت. بعد هم نوبت سونو و آزمایش غربال داشتیم. خداروشکر همه چی خوب بود. و من تونستم دوباره ببینمت. و گذشته از اینها، صدای قلب کوچولوت رو بشنوم. و از همه اینها که بگذریم، خانم دکتر گفتن احتمال زیاد نی نی خوشگلمون دختره. نمی دونم خدارو چطوری شکر کنم بابت سلامتیت وو بعد از اون دختر بودنت. آبجی جونت به آرزوش میرسه و خواهر دار میشه. اینم عکست، که بقول آبجی جونت بزرگ شدی. فدای دخترام و گل پسرم بشم که همه تون برام عزیزین. همه تونو دوست دارم. ...
7 مرداد 1398

اولین حرکات توت فرنگی کوچولو

سلام توت فرنگی نازم این روزا خیلی نگران حالتم که خوبی ،رشد کردی، قلب کوچولوت در چه حاله دیشب، خیلی فکرم مشغول شد. اخه موش اومد توی خونه و من خیلی هول کردم. بعدشم که بوی سم بود، حسابی نگران شدم. الان نشسته بودم و مشغول درس ،که اولین حرکاتت رو مثل نبض توی پهلوی چپم حس کردم. امیدوارم خوب باشی و بسلامتی بیای بغلمون.
9 تير 1398

من و این روزا...

سلام قندک کوچولوی من. خوبی؟خوشی؟جات راحته؟ من که سراسر استرس و اضطرابم. نگران سلامتی شمام کوچولوی من. دائم نگرانم که اتفاق بدی بیفته. کوچولوی نازم خودت دعاکن بسلامت بیای بغلمون. خودت دعا کن... من که نفسم گنهکاره...
7 تير 1398

ورود به ماه سوم

سلام عزیزم وارد سومین ماه شدیم. دوهفته دیگه امتحانات پایان ترم منه و همراه آبجی و داداش میریم مشهد ان شاءالله. امیدوارم سفر خوبی داشته باشیم. چون باباجون نمیتونن همرامون بیان و تنهایی میریم. البته اونجا عزیز جونی هستن ومیریم اونجا، شایدم بریم هتل که من بتونم درس بخونم. خیلی دوستت داریم و منتظرتیم.
2 تير 1398