محرم و دختر خوش روزی من
سلام دختر ناز من. دهه اول محرم تموم شد و ما هرشب با داداشی و آبجی جونت رفتیم هیئت. کلی هم غذای نذری خوردیم. اما دوتا اتفاق برام جالب بود. روز هشتم محرم، ظهر دعوت بودیم. بابایی گفتن من نمیام ، شما و بچه ها برین. صبح، مامان کوثرسادات زنگ زدن بیاین ظهر خونه ما آش گذاشتم.منم راستش چون با برنج رابطه خوبی ندارم، ترجیح دادم دعوتی رو نریم.و البته اینکه زیاد نشستن خسته ام میکنه و شب توی مراسم روضه اذیت میشدم. خلاصه نرفتیم دعوتی. موقع اذان مغرب، من اومدم خونه که لباسای مشکی آبجی و داداش رو بردارم که دیدم در میزنن.باز کردم دیدم برامون غذای نذری از جلسه ظهر آوردن. قربون امام حسین بشم که حتی وقتی نریم، محروممون نمیکنه. مورد دوم عا...