دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

دوماهگی و اتفاقات این مدت

1398/12/15 12:46
251 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به بهشت کوچولوی خونه ما

دوماهه شدنت با تاخیر مبارک عسلم

اما اتفاقات این مدت

اولین چیزی که این روزا خیلی درباره اش صحبت می کنن ، ویروس جدیدی بنام کروناست که کل جهان رو درگیر کرده.

ولی درباره اش نمینویسم چون بنظر من اصلا چیز مهمی نیست.

بریم سراغ خاطرات خودمون.

جمعه دوم اسفند، انتخابات مجلس بود. شما پیش باباجون موندی و من با داداشی و آبجی رفتیم رای دادیم اومدیم.

شنبه هم مدارس بخاطر شمارش آرا تعطیل شد.

دوشنبه پنجم اسفند هم یه اردوی خانوادگی برامون تدارک دیده بودن از طرف شورای سیاستگذاری، که قرار بود بعد مدرسه آبجی بریم که مدارس بخاطر کرونا تعطیل شد.

خلاصه ساعت حدود یک راه افتادیم سمت مشهد.اذان مغرب رسیدیم هتل.

متاسفانه داداشی دندونش شدیدا درد میکرد . باباجون ما رو گذاشتن هتل و با داداشی رفتن مطب دوست دایی که دندون داداشی رو درست کنن.

ماهم رفتیم شام گرفتیم و برگشتیم توی اتاق.

ساعت ده بابایی اومدن. دندون داداشی رو عصب کشی و پر کردن . خیلی اذیت شده بود اما خب از درد راحت شد.

روز بعد، سه شنبه ، اول رجب و روز زیارتی امام رضا علیه السلام بود.

همگی بعد صبحانه راهی حرم شدیم.

حرم به شکل عجیبی خلوت بود. دلیلش هم شیوع همین ویروس جدید .

یه زیارت خیلی دلچسب کردیم و شما و آبجی رو تا پای ضریح بردم و چسبوندم به ضریح.

نماز هم مسجد گوهرشاد خوندیم .

شب هم مجدد نماز حرم، بعدشم شام گرفتیم و رفتیم خونه پدرجون یه سر زدیم و آهرشب برگشتیم هتل.

چهارشنبه هم نماز صبح دوتایی رفتیم حرم . آخ که چه لذتی داشت.

نماز ظهر که رفتیم حرم، هوا سرد شده بود.

شب هم رفتیم خونه دوستمون و بابا رفتن دندونشون رو جراحی کردن

اون شب برف دلچسبی بارید.

روز پنج شنبه دیگه اردو تموم شد و صبح ، اتاق رو تحویل دادیم .

باباجون ما رو گذاشتن خونه آقاجون و خودشون برگشتن خونه.

آخه قرار بود عمو مصطفی عقد کنن . واسه همین ما موندیم مشهد.

پنج شنبه عصر یهویی عزیز زنگ زدن گفتن عقد از چهارشنبه افتاده به فردا. ساعت دو حرم باشین.

هیچی دیگه ، تمام برنامه های ما بهم ریخت.

جمعه آماده شدیم رفتیم حرم. بعد عقد هم چمدونا رو برداشتیم رفتیم خونه پدرجون. چون شنبه عصر قرار محضر داشتن.

ظهر شنبه بابایی برگشتن.

عصر همه آماده شدیم رفتیم محضر.

دقیقا روزی که شما دوماهه شدی.

خداروشکر که عمو جون هم سروسامون گرفت.

یکشنبه هم رفتیم واکسنت رو زدیم. شکر خدا اذیت نکردی.

یک اتفاق خیلی شیرین توی زندگیمون، که من اونو بخاطر پاقدم شما میدونم، خونه خریدنمون بعد چندین سال . مدتی بود که سعی داشتیم یه خونه نقلی مشهد بخریم که وقتی میریم مزاحم کسی نباشیم اما سر نمیگرفت. تااینکه نزدیک بدنیا اومدنت ، تصمیم قطعی گرفتیم . بعد ازاینکه بدنیا اومدی بابایی رفتن یه خونه دیدن و قولنامه کردن. دقیقا روزی که دوماهه شدی کلیدش رو بهمون تحویل دادن. ان شاالله زودتر آماده اش کنیم و مشهد میریم شماها راحت باشین.

سه شنبه هم برگشتیم خونه.

دیروز بردمت بهداشت برای کنترل.

وزنت۴۵۵۰ . بهداشت گفت رشدت خوبه.

حالا بریم سراغ عکسای این مدت

اول از همه عکسای اردو

روز اول حرم

اینجا پنجره فولاد صحن مسجد گوهرشاد

خواهرای گل

این عکس رو موقع نماز صبح که رفتیم حرم ازت گرفتم

روز آخر، رستوران

و عکسای اتاقمون

و دوماهگی دختر گلم، سر سفره عقد عمو جون

عروسیتون مبارک عمو جون

اینم رد واکسنت

ان شاالله همیشه همه بچه ها سالم باشن و دل پدر مادراشون خوش باشه.

عاقبت بخیر بشی عزیز دلم.

پسندها (6)

نظرات (3)

مامان فاطمهمامان فاطمه
15 اسفند 98 13:02
دوماهگی دخمل طلا مبارک🌹
مامان فرشته کوچولو
پاسخ
ممنون دوست عزیز
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
15 اسفند 98 13:07
دو ماهگی شریفه خانوم مبارک
زیارتتون قبول.
مامان فرشته کوچولو
پاسخ
ممنون زهرا جان. قبول حق
🌼 نوشین 🌼🌼 نوشین 🌼
15 اسفند 98 14:15
زیارت قبول🌸🌸
مامان فرشته کوچولو
پاسخ
قبول حق ان شاالله