دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

دختر کنجکاو ما

عشقولانه خواهر برادری سلام به دختر طلا حسابی کنجکاو شدی و همش داداشی و آبجی رو اذیت میکنی. مخصوصا علی ، که یا موهاشو می‌کشی ، یا ببینی جایی دراز کشیده یا خوابه ، میری سرتو میذاری تو بغلش . مثل همین عکس چند شب پیش ، آیفون رو‌کشیدی کلا از جا کنده شد . خدا رحم کرد تو سرت نخورد . خیلی به ایفون و تلفن علاقه داری . موبایل میگیری کنار گوشت . برس برمیداری موهاتو شونه میزنی. حسابی ترشی دوست داری. عاشق انار و پرتقالی کلا میوه خیلی دوست داری . حسابی هم به خودم وابسته ای . دنبال بابایی گریه میکنی . آبجی میره تو اتاق درس بخونه ، میری پشت در اینقدر در میزنی تا باز کنه برات . کابینت ها رو هم که همیشه به...
22 آبان 1399

میلاد دو نور و ماهگرد ده ماهگی

سلام به گل نازم ده ماهه شدنت مبارک قشنگم. این یکماه ، مثل همه ماه ها ، عادی گذشت . با فراز و نشیب های همیشگی زندگی . اربعین ،پیاده رفتیم امامزاده عبدالله. یه مسیر ۱۲ کیلومتری ، با سربالایی ، که واقعا نفس گیر بود . این ماه کلی مهمون داشتیم و حسابی بهمون خوش گذشت. بابایی رفتن مسافرت و چند روزی ما تنها موندیم . و منم درگیر یه سرماخوردگی سخت شدم و یک هفته تمام افتادم زیر پتو . حالا اگر بخوام از خودت بگم ، دست به مبل و دیوار راه میری . کلمات خود ساخته داری . به آبجی و داداش میگی أبه أده ، غذا و خوراکی ببینی میگی به ، زبونتو درمیاری و فوت میکنی و میخندی . غذاهایی مثل ماکارونی فرمی رو خودت میخوری . اشتهات هم خداروشکر خوبه . همه چی...
13 آبان 1399

نه ماهگی

سلام به گل دختر ناز خودم نه ماهه شدی و این نه ماه مثل برق و باد گذشت چهاردست و پا میری، دست به وسایل میگیری وامیستی ، علاقه زیادی به کاغذ و کتاب داری ، غذا هم شکر خدا خوب میخوری . شدیدا به خودم وابسته ای . جایی باشیم یا کسی خونه مون بیاد ، خیلی غریبی می‌کنی و بغل کسی نمیری و همش به خودم چسبیده ای . خیلی خیلی کنجکاوی و هیچ چیزی از دستت در امان نیست . و حالا شریفه بانو به روایت تصویر اینم خوابیدن روی کتاب دفتر آبجی جون هفته پیش رفتیم مشهد . این عکسا رو تو حرم گرفتیم. و حالا بریم سراغ عکسای نه ماهگیت که اصلا همکاری نکردی😕 ان شاالله که ه...
12 مهر 1399

چهاردست و پا

سلام به دختر هشت ماهه نازم. هشتمین ماهگردت ، با محرم همزمان شده . دهه اول شب ها با هم رفتیم روضه و شما اولش یه خورده بهونه میگرفتی ، اما بعدش روی پام میخوابیدی. بی نهایت کنجکاو شدی و خوابت سبکتر از قبل. شیر روزت کم شده و برعکس شبا بی نهایت شیر میخوری. امروز برای اولین بار چند قدم چهار دست و پا رفتی و کلی همگی ذوق کردیم. بی نهایت به خودم وابسته ای و ثانیه ای ازم جدا نمیشی. همین باعث میشه کارام کلی عقب بیفته. اما فدای سرت گلم. دیروز هم یه اتفاق خطرناک از بیخ گوشمون بسلامت و خیر گذشت و نمیدونم بابتش چطوری خدا رو شکر کنم . حالا بریم چند تا عکس. این خواب دیشبت اینم خوابیدنت توی روضه ان شاالله ...
14 شهريور 1399

شنوایی سنجی

سلام به طلا خانم خودم امروز بالاخره بردمت شنوایی سنجی . موقع سنجش باید خواب میبودی ، که شکر خدا طوری بردمت که همونجا خوابیدی و تست شنواییت هم خوب بود. اینم بعد تست ، توی خونه ان شاالله که همیشه سالم باشی عسلکم ...
2 شهريور 1399

شیرخوارگان امسال

امسال و روضه غریبانه شیرخوارگان... فدای دلت رباب جانم،😢😢😢😭😭😭 الهی بمیرم واسه سکینه خاتون ، چه کرد با نبودن برادرش،😭😭😭😭 دارد تلظی ات همه را میکشد ... گلم ،😢😢😢 چطور هرسال و هرسال این روضه رو تاب میاریم ،😢😢😢 چطوره که از این داغ بزرگ نمی میریم،😭😭😭 خدایا ... چه صبری به ما میدی . هر سال محرم میتونیم طاقت بیاریم. آخه این همه داغ ... این همه درد... دق نمیکنیم ، فقط از حکمت خودته. شکرت خدا ...
31 مرداد 1399

هفت ماهگی

سلام به گل دختر خودم هفت ماهه شدنت مبارک نورچشمم ابن روزا حسابی کنجکاو شدی و چند بار هم به شدت ضربه خوردی که خطر از بیخ گوشمون رد شد. بدترینش همین پریروز بود. بغلم بودی . گذاشتمت رو زمین . بالش گذاشتم پشت سرت که نیفتی . بلند شدم هنوز دو قدم نرفته بودم که صدای جییییییغت میخکوبم کرد. برگشتم دیدم روی دستت ، یکطرفه افتادی و شانه ات پیچیده. از ترس در رفتن کتفت ، داشتم دق میکردم. بغلت کردم . هیچ جوره آروم نمیشدی . دستم به کتف و دستت می‌رسید، نفست بند میومد. اول شونه هاتو لخت کردم دیدم شکل شانه ات تغییر نکرده بعدش با روغن سیاهدانه چرب کردم که البته در همون حین هم جیغ میزدی . بعدشم کتفت رو محکم بستم ، خوابیدی. ...
16 مرداد 1399

پایان امتحانات

سلام به دختر نازنین خودم بالاخره در تاریخ دوم مرداد۹۹ ، آخرین امتحانم رو دادم و بعد از سیزده ترم درس خوندن با اعمال شاااااااقه، فارغ‌التحصیل شدم . البته پایان نامه خودش یه پروسه غم انگیزه. خدارو شکر میکنم که بهم توان داد و یاریم کرد تونستم درسم رو به سرانجام برسونم. و اما از شما بگم ماشاءالله فهمیده شدی . میتونی بشینی. اطرافیان رو می‌شناسی. قهقهه میزنی . خوابت خیلی سبک تر شده . خودتو حسابی شیرین می‌کنی. ایام امتحاناتم که همیشه کنارت مینشستم درس میخوندم حسابی بهت خوش میگذشت. غذا هم شکر خدا خوب میخوری . آبگوشت و سوپ رو خیلی دوست داری. لواشک و برگه زرد آلو و کشک رو خیلی با اشتها میخوری. و اما چندتا ع...
8 مرداد 1399